صـــ ،،،،، ــــمـــ ،،،،، ــــت

صـــ ،،،،، ــــمـــ ،،،،، ــــت

الخميس، 12 ديسمبر 2019

عهد







عهــــــــــــــــــد

على ذات الكوكب المقفر الذي هاجرت إليه النبضات في قلبك ..... كنت أُسكن أنا و نبضاتي .. أداوي جراحات خلفتها حرية العناد التي منحناها لبعضنا البعض فما كان لجراحنا أن تشفى طالما كان قسم الهجر و يمين البعد هو قاسمنا المشترك .... 
أي عشبة مهجورة كنت أنا في غيابك و أي شمس حارقة كنت أنت و أنت تمد سياط ابتعادك تلهب بها براعم قلبي ....لم يكن الكون حولي يعرف كيف يبتسم في وجهي و أنت غائب و أي حجة كان سيخبرني القمر عن رحيلك .... حتى النجوم التي توسلتها ذات وقت لم تجيبني عن سر ابتعادك .
هل استطعتَ أن تواجه قلبك حين سألك أين من كانت تصد عني صقيع أصابع الشتاء ؟ 
هل رددت شفتاك حروف اسمي و أنت تتجنب النظر إلى صورة وجهك خشية ان تراني أسكن أحداقك ؟ 
هل تركتك زهوري التي غرستها يوما في حديقة قلبك تنعم بإغماض جفن و أنا مسهدة في فراش شوك يتنازع القلب والعقل فيه و حرائق السؤال تشب في دمي .... 
لماذا كتبنا على أنفسنا عهدا بالرحيل ووفينا بالعهد ؟!


///


پيمان

بر همان ستاره ی متروکی که ضربان قلبت بدان رهسپار شد

من و تپشهای قلبم ساکن شدیم و درمان می کردم

و زخمهایی را که در اثر لجاجتها و خودسریهایمان ایجاد شده بود

اما، زخمهای ما التیام نمی یابد تا زمانیکه هجران و دوری سهم مشترک ماست

در فراق تو چه بوته ی متروکی شدم من
 و تو چه خورشید سوزانی شدی و با تازیانه ی فراق شکوفه های قلبم را اتش زدی


روزگار نمی دانست در غیاب تو چگونه بر من لبخند بزند
ماه دنبال بهانه ای می گشت تا برای من فراق تو را توجیه کند

حتی ستارگانی که به آنها متوسل می شدم
راز فراقت را بر ملا نکردند


چگونه توانستی با قلبت رو برو شوی
آنگه که می پرسید:

اوکه مانعی بود برای من در مقابل انگشتان یخ زده ی زمستان کجاست ؟

آیا لبانت اسم مرا جاری کرد؟
 و حال آنکه تو می ترسی به چهره ات نگاه کنی مبادا مرا که در حدقه ی چشمانت ساکنم را ببينی!


آیا گلهایی را که در باغ دلت کاشتم تو را آسوده رها کرد
تا با آسایش تمام پلک بر هم بگذاری؟

وحال انکه من بی خواب و بی قرار بر بالینی پر از تیغ و خار، ميدان نزاع قلب و عقل ،و زبانه اتش سوالی در خونم که :

"چرا پيمان فراق بستیم و بر سر آن ماندیم

/

ترجمه : زهره پورشبان




ليست هناك تعليقات:

إرسال تعليق